Montag, 31. Dezember 2007
ا ی شاعر
Mittwoch, 26. Dezember 2007
شعری از خانم پونه نیکوی
تنها برای شاخه من تیزتر شوی
دیگر درخت نیستم آتش به پاکنی
از هیزم شکسته من شعله ور شوی
تا آمدم برای شکفتن شکستی ام
سخت است در سکوت شکستن کمر شوی
دیگر درخت نیستم ای دارکوب پیر
از موریانه های دلم باخبر شوی
دیگر درخت نیستم و سایه نیستم
وقتش رسیده است کمی دربه در شوی
رودم اگرچه راه به دریا نمانده است
روییده ای به راه که سنگی قدر شوی
رودم اگر تو سینه برایم سپر کنی
سرمی کشم اگر تو هزاران نفر شوی
http://www.sakuibarsorkh.blogfa.com/
Dienstag, 18. Dezember 2007
Donnerstag, 13. Dezember 2007
زندگی رؤیائی است
Samstag, 8. Dezember 2007
دختران ایران در ۵ کاریکاتور
Freitag, 7. Dezember 2007
فریب عشق
Montag, 3. Dezember 2007
فیلم خاکسپاری فروغ فرخزاد
فیلم خاکسپاری فروغ فرخزاد
پخش از تلویزیون ملی در سال ١٣٤٦ بمناسبت اولین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد
در این فیلم خاکسپاری بسیاری از شاعران بنام ان زمان شرکت داشتندکه چهر ه های آنها را در فیلم مشاهده می کنید
فروغ فرخزاد
در دی ماه ١٣١٣ ه.ش در تهران کودکی چشم به هستی گشود که بعدها همگان را غرق در حیرت کرد .
مردم آن روز با شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت
و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف او را در بی پروایی به حافظ تشبیه کرد و نوشت :
"که اگر فروغ در قدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد ، حافظ دیگری خواهیم داشت."
فروغ قدرت مطالعه، تحقیق و استعداد های شعری خود را از پدرش گرفت و از مادر هم صفا و مهربانی
و سادگی را. پدر شعر می خواند و فروغ با علاقه گوش می داد که با ابیات آشنا شود .استعداد فروغ در
نوجوانی به حدی بود که معلم انشایش باور نمی کرد که خودش انشاهایش را بنویسد .
اولین شعر او با سبک نو شروع شد و او در شعرهایش بی آنکه شعار بدهد یا فلسفه ببافد
با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند . فروغ زبانش با زبان مردم عادی یکی بود. سرانجام در
سال ۱٣٤٥ فروغ در تصادفی ناگهانی و غیر منتظره جان باخت و زمین بار دیگر عزاپوش شد.
خود فروغ مدتی قبل از مرگش در جایی نوشته بود
" می ترسم زودتر از آن چه فکر کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بماند و این درد بزرگیست
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید!
او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
.آن آتشی که در دل ما شعله می کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکارهء رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
" هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
ازسایت : ایران الد
Samstag, 1. Dezember 2007
«شما » و « تو »
Samstag, 24. November 2007
انسان
ولی مانند کوران باشیاء مینگرد و در مکتب حقیقت سخت نادان است
میدانید که در جهان طبیعت مرا بر اشیاء فرمانروائی و تسلط است
اما درست که بنگری میبینی در برابر اندک چیزی زبون و درپیش
مرا این درست است که زندگانی چیزی جز درد و اندوه نیست و نیک و بدش
ناپایدار است
میدانید که حواس و مشاعر من از همه چیز فریب میخورد و مایه ی
ریشخند ذرات وجود است
خلاصه آنکه ، بر من مسلم است که من انسانم
و این انسان بودن هم باعث فخر و هم مایه ی سرشکستگی من است
جان دیویز