Dienstag, 16. Oktober 2007

رقیب عزیز

در بچگی معلمی داشتم که خیلی مؤدب و معقول بود ، جز درس حساب ، دستور زندگی هم بما میداد . میگفت اگر کسی مطلبی
گفت که درست نبود نگوئید غلط گفتی ، بگوئید اینکه میفرمائید کاملا بجا و صحیح است ولی.... پس ازآن ولی هرچه
.دلتان میخواهد بگوئید و بتازید و طرف را مغلوب و بیچاره کنید
از یک دوست صمیمی هم پریشب یک درس علمی برای بیچاره کردن رفقا گرفتم که ضرر ندارد شما هم یاد بگیرید . هر جا که بخواهید حسادت و بدبینی کنید بدردتان میخورد . اما شاید وقتی حکایت را شنیدید بگوئید اینکه چیزی
..... نبود ، ما میدانستیم
برای اینکه بدانید اینطور نیست ، از شما می پرسم اگر بخواهید به نویسنده ای بگوئید بد نوشته ای و او از شمانرنجد
بلکه ممنون هم بشود چه تدبیری بکار می برید؟ مثلا میگوئید : من خوبی شما را میخواهم ، میترسم نقادان بشما ایراد بگیرند
..... این نوشته شما نقایصی دارد
! حتما از شما بدش میآید و میگوید اشتباه میکنید
یا مثلا میگوئید: شما که نباید از بزرگان طراز اول کمتر باشید ، نوشتۀ شما بپای کلام سعدی نمیرسد، دقت وسعی بیشتری بفرما ئید.... د
.هزار رده به سعدی خواهد گفت و از شما و سعدی هر دو کینه بدل خواهد گرفت
پس حالا گوش کنید که آن دوست صمیصی چه نیرنگی بکار من زد و چه درسی به من داد . در خیابان میرفتم ، بمن رسیدوگفت ای برادر چرا اینقدر مینو یسی ، چه حوصله فراخی داری ، چرا راحت نمیکنی ، بس است ، تا کی میخواهی زحمت بکشی ، برای که می نو یسی ، این مردم که قدرتو را نمیدانند ، از من میشنوی کتاب و قلم را بگذار کنار و خوش بگذران یا لااقل سیاسی بنویس که بدردت بخورد .... . د
گفتم حق با شماست ولی از زور بیکاری تازگی نمایشنامه ای نوشته ام و خیلی میل دارم که شما ببینید و انتقاد کنید
از کلمه انتقاد خوشش آمد و چون دیدن نمایش ، مجانی بود گفت حاضرم ، با هم به تماشاخانه رفتیم، اتفاقا ازدحام تماشاچی چنان بود که بزحمت دو جای نشستن گیرمان آمد اما از هم جدا بودیم
پس از پرده اول رفتم و رفیق را دیدم ، کمتر بروی من نگاه میکرد واز نمایش حرفی نزد . پس از پردۀ دوم برایش خوردنی بردم اما قصدم این بود که هر طور شده بحرفش بیارم . در ابروی بهمرفته و چشمهای گریانش دیدم که میخواهد عیب جوئی کند . با خود گفتم اگر عیب گرفت دلایل فنی و ادبی میآورم و از گفته پشیمانش میکنم ، یا اگر گفت فلانی از تو بهتر نوشته ، بفلانی و او هر دو خدمتی بسزا خواهم کرد... د
گفت بله ... خوب است ... اما آن نمایشنامه که سال پیش نوشته بودید چیزدیگریبود.... دیدم عجب رقیب و دشمنی برایم تراشیده ، کی جرأت داردبهمچه رقیب عزیزی بد بگوید! د گفتم البته آن نمایشنامه خوب بود ولی اینهم خوب است و شاید از او بهتر باشد . پر خاش کرد که هرگز ، هرگز ، آن چیز دیگری بود ، شاهکار و معجزه بود ، من یقین دارم که هیچکس حتی خودتان محال است بتوانید مثل او دوباره چیزی بسازید ... افسوس که دیگر از آن سنخ نوشته حتی از شما نباید انتظار داشت . د
در دلم گفتم آفرین ، اینطور رندانه باید حسادت کرد و از کاری بد گفت ، اینطور باید برای صاحب کار رقیب عزیزی تراشید ، .که نتواند نفس بکشد.
این مطلب را نوشته بودم که خانمی رسید و برایش خواندم گفت ما همه این را میدانیم . مثلا وقتی میخواهیم دل یکی را بسوزانیم ، یگوئیم راستی خانم ، دو سال پیش ، آنروز در فلانجا که شما را دیدم صورتتان مثل آینه میدرخشید ... د
د،حجازی

2 Kommentare:

Anonym hat gesagt…

سلام
خیلی قشنک بود خوشم اومد
زوده باشید
پرستو

Unknown hat gesagt…

مارياي عزيز خوشحال شدم با آمدنت غباري از كاسپيكا زدودي نازنين، جسارت تان را دوست دارم چون وادارم نمود كه به مرور اين انديشه سيمون دوبوار عزيز بپردازم كه فرمودند:انسان زن يا مرد آفريده نميشود،بلكه زن يا مرد تربيت ميشود... هر دستي كه ادبيات وانديشه مي نشاند بر اوراق روزگار، بوسيدني يست. دستان پر تلاش شما هم از اين قاعده مستثني نيست...پس بر آن بوسه مي نشانم به پاسداشت جاري كردن انديشه تان بر برگ وب...تابعد بانوي بهين./.