رفیق خوبی دارم که به هیچ کس حسد نمیبرد الا بر آنکه با دلبری وصالی دارد. گفت ای برادر تو
چه داری که مثل ما دست وپا نمی کنی و زحمت نمی کشی و خوبان دوستت دارند ؟
گفتم اما من تا بحال از این دوستی ثمری نبرده ام . گفت تقصیر از تست که بباغ راه داری و گل
نمی چینی گل بپای خود بدست کسی نمیرسد
گفتم اول آن راه را که بروی من باز است نشانم بده . گفت در هر محفلی خوبرویان از تو تعریف
میکنند میگویند چه آدم با وقاری است ، یک نگاه سیر بروی کسی نمیکند ، چه با شرم و حیاست ،
چقدر دوست داشتنی ا ست . در صورتیکه من بیچاره هزار مکرو دستان بکار میزنم و دام دانه ها
می چینم و صد یک تو مورد لطف مهرویان نیستم
حالا میفهمم که پریرویان دخترهای این جهانند و از مادرشان تقلید میکنند یعنی آنرا میخواهند که
آنها را نخواهد ! ایکاش من مثل تو اینها را نمیخواستم و یک نگاه بیشتر بصورتشان نمی کردم. اما چه کنم که وقتی منظر زیبا می بینم ، اختیار چشم و دل و فکر از دستم میرود
میخواهم آنهمه خوبی و خواستنی را با نگاه بکشم و در جسم وجانم جا بدهم ... مگر تو چشم
و دل و ذوق نداری که خوبانرا نمیخواهی ، پس تو در زندگی چه میخواهی !!؟
گفتم اگر چیزی بخواهی همان زیبائی است ، در این دنیا جز حسن و جمال ، فکر و ذکری ندارم
آنها را نخواهد ! ایکاش من مثل تو اینها را نمیخواستم و یک نگاه بیشتر بصورتشان نمی کردم. اما چه کنم که وقتی منظر زیبا می بینم ، اختیار چشم و دل و فکر از دستم میرود
میخواهم آنهمه خوبی و خواستنی را با نگاه بکشم و در جسم وجانم جا بدهم ... مگر تو چشم
و دل و ذوق نداری که خوبانرا نمیخواهی ، پس تو در زندگی چه میخواهی !!؟
گفتم اگر چیزی بخواهی همان زیبائی است ، در این دنیا جز حسن و جمال ، فکر و ذکری ندارم
آنقدرخوبانرا میخواهم که میترسم دوباره بصورتشان نگاه کنم ، میترسم آن حسنی که با یک
نگاه گریخته و آن نمونه ی آرزو که در خاطر دارم ساخته ام ، از نگاه دوم بهم بخورد و خدای
ناکرده در محبوب ، کم بودیها و عیبهائی ببینم با همان نگاه اول صورت زیبا بمیل ئلم میسازم
و با خود میبرم گفت عجب کاری میکنی ! من که همچین طاقتی ندارم ، مگر محبوب را
میشود با خیال بافت ؟ خوش بحالت که با فکر و حرف و هوا میتوانی خودت را قانع کنی ، من که
نمیتوانم .... چندی ساکت بودیم ، گفتم اما نکته ی
دیگری هم در کار من هست که باید بدانی . گفت زود بگو ،
گفتم بروی خوبان یک نگاه بیشتر نمیکنم که دلشان بسوزد
تا درودی دیگر بدرود
نگاه گریخته و آن نمونه ی آرزو که در خاطر دارم ساخته ام ، از نگاه دوم بهم بخورد و خدای
ناکرده در محبوب ، کم بودیها و عیبهائی ببینم با همان نگاه اول صورت زیبا بمیل ئلم میسازم
و با خود میبرم گفت عجب کاری میکنی ! من که همچین طاقتی ندارم ، مگر محبوب را
میشود با خیال بافت ؟ خوش بحالت که با فکر و حرف و هوا میتوانی خودت را قانع کنی ، من که
نمیتوانم .... چندی ساکت بودیم ، گفتم اما نکته ی
دیگری هم در کار من هست که باید بدانی . گفت زود بگو ،
گفتم بروی خوبان یک نگاه بیشتر نمیکنم که دلشان بسوزد
تا درودی دیگر بدرود
2 Kommentare:
شادوپاینده باشی.
Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my blog, it is about the Fragmentadora de Papel, I hope you enjoy. The address is http://fragmentadora-de-papel.blogspot.com. A hug.
Kommentar veröffentlichen